یه جوری درباره آدما قضاوت کنید
که اگه یه روزی خلافش بهتون ثابت شد
شرمنده خودتون نشید !
این دو نکته را به خاطر داشته باشید:
هرچقدر احساس گناه داشته باشید، گذشته تغییر نمیکند
و هرچقدر استرس داشته باشید آینده عوض نمیشود
What? Ordin this and why here? If you know what it"s tied to the blood? Report: I was panicked Des ... Nmdvnstm what to do .. She intimidates said Khvnysh group is ساعت دیواری طرح عشق Report a hopeless said he was negative. Lily: Jaaaaaaaaan? I"ve Mra Aynaz to give blood. Sepehr: Nylvfrjan .. no way we lose this game. Lily stood up and shouted: I N.my.za.rm ... If Aynaz to give away one of our blood. Aynaz: Niloo miss this game ... In addition to her much anymore. Niloo: Khvvvv what? I ساعت دیواری طرح عشق can not let this become the way much you risk. Arash: My niece had her die Vkh Khvvv what you"re saying? All Nephew? !! ??! ?? Report: Vaaaaaaaaaaay already discussed this .... Nice Aynaz please give her blood. Lily gave up and said it was better he did not ... So .... hell I wanted blood. Bdm got up again and went to his room, went to the heart of heaven followed her dream. for convenience asleep.رام کم که هیچ بلکه دمای بدنش هر لحظه پایین تر می آمد.. سحر: نیلو چی کار کردی؟ فشارش هر لحظه داره میاد پایین تر. نیلوفر: نمیدونم من بعد کلی زحمت تونستم عادی کنم. سحر که در دانشگاه پرستاری میخواند رو به ارش پرسید: سحر: چقدر خون از دست داده؟ ارش: نمیدونم... تو وان آب پیداش کردم... همه ی آب وان صورتی شده بود.. سحر: چـــــی؟ این و چرا آوردین این جا؟ میدونی اگه الان خون به این نرسه چی میشه؟ ارش: من دس پاچه شده بودم... نمدونستم باید چی کار کنم.. سحر کلافه گفت: گروه خونیش چیه؟ ارش با بی امیدی گفت: ساعت دیواری طرح عشق او منفی. نیلوفر: جااااااااان؟ من عمرا بذارم ایناز به این خون بده. سپهر: نیلوفرجان.. چاره ای نداریم این از دست میره.. نیلوفر بلند شد و داد زد: من نِ.می.ذا.رم... اگه ایناز به این خون بده میشه یکی از ما. ایناز: نیلو این از دست میره... در ضمن زیاد بهش نمیدم. نیلو: خوووو که چی؟ نمیتونم بذارم این جوری خیلی تو خطر میوفته. آرش: خواهرزاده هیچ وقت نمیشد که نیلوفر دما رو عادی کنه همیشه میاورد پایین.. ولی این اولین بار نبود که پدرام این گونه میشد.. او خوب یادش بود اولین باری که نیلوفر را دید و اورا در آغوش گرفت نیز همچین حسی داشت.. *&*&*&*&*&* قسمت یازدهم: ساعت 2:40 دقیقه بود که آرش از خواب بیدار شد... در رخت خواب قلطی زد.. چشمانش نیمه باز بود اما با همان چشمان نیمه باز متوجه خالی بودن رختخواب پدرام شد.. با ترس از جا پرید.... بلند شد و همه ی خانه را گشت... پدرام را هیچ جایی پیدا نکرد. از این میترسی که از دوباره پاراتیس مزاحمش شده باشد هنوز دفعه ی قبل را فراموش نکرد بود که یکed and kicked to death, still heads. Pedram were bleeding. After the general alarm and kicked ساعت دیواری طرح عشق the out of heaven with Qafh opened for Arash. Sepehr: Aliyak, Khoshab not die .... I do not have a clockشب پدرام غیبش زد و شب بعد کبود و خونی جلوی در خانه پیدایش کردند.. خواست به بهراد زنگ بزند که ناگهان جرقه ای در ذهنش به وجود آمد... حمام... او حمام را نگشته بود. سرا سیمه به سمت حمام رفت و بدون توجه به شرایطی که ممکن است پدرام در حمام داشته باشد ، در حمام را باز کرد و خود را داخل حمام پرت کرد.... از چیزی که می دید دهانش بند آمده بود... پدرام داخل وان بود و از سرش خون زیادی می آمد طوری که آب داخل وان نیز به صورتی تبدیل شده بود... سریع اورا بلند کرد؛ خدا رو شکر پدرام انقدر شجاعت همیشه غُرش نمیکند سبک بود که بتواند اورا بلند کند و خودش نیز کم ورزشکار نبود. در طول این که داشت پدرام را خشک میکرد و لباسی تن او میکرد متوجه داغی او شده بود و فقط به یه چیز فکر میکرد " این وقت شب فقط میتونم برم ویلای سپهر اینا". بعد از این که پدرام را برداشت به سمت ویلای نیلوفر دوید و با مشت و لگد به جان در ویلا افتاد ؛ هنوز هم از سر پدرام خون می آمد. میترسید.... از این میترسید که دچار کمبود خون آن هم در آن وقت شب بشود و خوب میدانست گروه خونی پدرام او منفی هست. بالاخره بعد کلی زنگ و در و لگد سپهر با قافه ای داغون در را برای آرش باز کرد. سپهر: علیک.... نه جانِ من تو یه ساعت نداری؟ سپهر چشمانش نیمه باز بود و حالت آرش را نمیدی.... آرش که اعصابش از دست سپهر خورد شده بود با پدرام محلکم به سپهر زد و خود را به چای سبز و لاغری تیما داخل ویلا راه داد: ارش: برو اون ور دیگه.. واستاده واسه من چرت میزنه. سپهر که چشمانش از حرکت ارش باز شده بود حالا متوجه او و پدرام شد.. سریع در را بست و دنبال آرش رفت: سپهر: چیه؟ چی شده این وقت شب؟ چرا پدرام این طوریه؟ ای وای چرا از سرش خون میاد؟ چرا بدنش انقدر سرده؟ ارش: میشه سر من هوار نکشی؟ منم مث تو از هیچی خبر ندارم.. سپهر که خستگی را از چهره ی ارش دیده بود پدرام را از او گرفت و داخل خلنه رفت: سپهر داد زد: آیناز .... نیلوفر...سحر... پاشین بیاین کمک. آیناز: ای حناق بگیری سپهر.. چته سر صبح... نیلوفر: من خوااااااابم میاد مث سگ... چته ها؟ سحر: سپهر یه بار سحرخیز شدی چرا همه رو زا به راه کردی؟ سپهر: میشه چشماتون و باز کنین؟ هر سه ی لیزر حرارتی آن ها که داشتند با چشمانی بسته به جان سپهر غر میزدند برای یه لحظه مکث و بعد چشمانشان را باز کردند.. نیلوفر: خاک تو سرم این چشه؟ سحر برو جعبه کمک ها ی اولیه رو بیار. سحر به سمت آشپز خانه رفت... آیناز کنار پدرا ایستاد و دست اورا گرفت: آیناز: نیلو کار خودته... زود باش داره تو تب میسوزه.. نیلوفر به سمت پدرام رفت و ان جا بود که زخم روی سر پدرام را دقیق تر دید.. چهره اش در هم شد، سعی داشت دمای بدن پدرام را پایین بیاورد.... بعد از تلاش فراوان و سر درد بالاخره تب پدthe sense of sight. * & * & * & * & * & * Part XI: and all the house tour ... Pedram not find it anywhere. Scared that this is yet again لیزر حرارتی obstructed Paratys not forget the time before and the night after a night out Pedram Ghybsh bruised and bloody appearance in front of their house. B. wanted to call to mind was suddenly sparked in the bathroom ... bathroom ... he was not. After I picked Pedram Lily ran into the villa and the villa was punchنیلوفر و سپهر و آیناز تعجب کردند..me .. Magic: Niloo What did you do? Lower pressure is coming any moment. Lily: I do not generally bother me since I normally could. She reads the value of nursing at the University asked: Dawn: How much blood is lost? Report: Do not know ... I ... I do all the bath tub was pink. Dawn: ? Report: Go the other side .. lasted me putting nap. I noticed that the sky had opened his eyes moving stories and Pedram was a لیزر حرارتی .. Arash quickly shut the door and went looking for: Sepehr: What? What time of night? Why Pedram It "s going on? Oh, why is blood coming from his head? Why is it so cold his body? Report: Iman Nkshy into my head? Like you, I am not aware of anything. Sphere that fatigue had seen the face value of Pedram from him and went inside Khlnh: Sepehr shouted Ynaz .... Lily ... magic ... Let Pashyn help. Ynaz: Hnaq get to heaven .. Chth the morning ... Lily: I was Khvaaaaaaabm Chth are like dogs ...? Magic: Saharkhiz dunno why everyone exposed to the sky لیزر حرارتی once did? Sepehr: Chshmatvn field and open up to? All three of them had eyes that were depending on Noosphere Ghar pause for a while and then they opened their eyes. Lily: It Chshh dirt in my head? She had me go first aid kit. She went to the kitchen ... Ynaz fathers stood beside him and hands were: Ynaz: Nilou is your job ... Come on you burning fever. no but her body temperature was lower than at any tiی من داره میمیره اون وخ تو داری میگی خووو که چی؟ همه: خواهرزاده؟!!؟؟!؟؟ ارش: وااااااااااای الان بحث این نیس.... ایناز لطفا بهش خون بده. نیلوفر تسلیم شد و گفت: بهتر بود نمیدادیم... با این حساب اون.... جهنم بهش خون بده. بعدم از دوباره بلند شد و به سمت اتاقش رفت، سپهر هم به دنبال او رفت تا از دلش در بیاورد. لیزر حرارتی بعد از این که سحر از خون آیناز به پدرام داد ؛ سرش که نیاز به بخیه داشت را نیز بخیه زد و همه به اتاق هایشان رفتند... واما آرش هم همراه پدرام به یکی از اتاق های خانه ی نیلوفر رفت و در آن جا با راحتی خاطر به خواب رفت.
امیدوارم آنقدر خوب باشیم و زیبا زندگی کنیم
که وقتی از خط پایان زندگی می گذریم کسی دست نزند